دین و فرهنگ در ارتباط میان ملت ها
مهدی مطهرنیا
باریخ نیوز – در این مجال بر آن است تا به بیان نقش دین و فرهنگ در ارتباط میان ملت ها توجه کند . در این مورد باید به بنیادهای معرفت شناسانه پساپوزیتویستی و پارادایم آینده نگری پرداخت. بر این اساس روش شناسی کیفی و در همین حال مکتب تفسیری برای نگاه به آینده را مورد پروا قرار داد.
باور دارم واژه ارتباط مفهومی بین انسانی است. این ارتباط در بستر ادیان و فرهنگ های گوناگون صورت می پذیرد. در دنیای بیرون از فرد؛ دین و فرهنگ در یک پیوستار معنادار قرار می گیرند. این پیوند به گونه ای است که عده قابل توجهی این دو را یکسان می دانند. اما این دو مجزا هستند. دین امری فردی و فرهنگ امری اجتماعی است.
بر این نکته ئای می فشارم که :« دین بخش «خداپرورده» و «آدمی پذیرفته» حیات بشر است. این در حالی است که فرهنگ بخش «آدمی پرداخته» و «جماعت پذیرفته» حیات وی می باشد. بین این دو ارتباط هم نشینی قائل هستم. دین را دارای جوهره انتزاعی و فرهنگ را دارای جوهره رفتاری – کنشی می دانم. فرهنگ اصول و ارزش ها ، هنجارها ، و نمادهای ارزشی را در برمی گیرد. ارتباط میان ملت ها در بستر فرهنگ حاصل می شود».
شایسته است به این نکته اشاره شود که “ارتباط و دوستی” خود منبعی از منابع قدرت است. ارتباط فردی آدم ها بایکدیگر از بنیادهای قدرت است ایجاد چنین روابطی با افراد از فرهنگهای مختلف (اغلب از فرهنگهای مختلف متعدد) کلید ساختن باهم بودگیهای رنگارنگی است که برای دستیابی به اهداف مهم به حد کافی قدرتمندند. رنگین کمان باهم بودگی اقوام زیبا و حیاتی است.
ما در صحنه اجتماع چه به دنبال اطمینان یافتن از دسترسی کودکان به آموزش باکیفیت باشیم ، چه در تلاش برای فراهم آوردن میزان سلامت قابل توجه در زندگی فردی و جمعی ، و یا ارتقای توسعه اقتصادی، به احتمال زیاد نیاز خواهیم داشت که با افرادی از چندین پیشینه نژادی، زبانی، قومی و یا اقتصادی کار کنیم. برای کار موثر با افراد از گروههای مختلف فرهنگی، به ایجاد روابطی مستحکم و مبتنی بر همدلی، اعتماد، درک و اهداف مشترک نیاز خواهیم داشت.
چرا؟ چون روابط مبتنی بر اعتماد چسبی است که مردم را هنگام کار بر روی یک معضل مشترک با هم نگه میدارد. هنگامی که افراد برای حل مشکلات چالشبرانگیز با یکدیگر کار میکنند، نیاز دارند در شرایط دشوار کنار هم بمانند. برای ادامه تلاشی جمعی، افراد دخیل باید از همدیگر حمایت کنند، به ویژه وقتی که شرایط دلسردکننده است. مردم باید در مقابل تلاش کسانی که از شگرد «تفرقه بیانداز و حکومت کن» برای تحریک یک گروه فرهنگی بر ضد گروه دیگر استفاده میکنند، مقاومت کنند.
فارغ از آنکه به چه گروه نژادی، قومی، مذهبی و یا اجتماعی-اقتصادی تعلق دارید، احتمالا نیاز خواهد داشت که با افرادی ارتباط برقرار کنید که شاید درباره گروهی که به آن تعلق دارند، اطلاعات چندانی نداشته باشید.
هر یک از ما شبیه مرکز یک چرخیم. هر یک از ما میتوانیم با اطرافیانمان ارتباط برقرار کنیم و دوست شویم و این امر به ما قوت لازم برای دستیابی به اهداف در با هم بودن های متفاوت را فراهم میسازد. اگر هر فرد شبکهای متنوع و قوی از روابط با دیگران ایجاد کند، میتوانیم دور هم جمع شویم و مشکلات مشترکمان را حل کنیم.
آنتونی گیدنز انگلیسی مفهوم ساختاربندی ، یا ساخت بابی Structuration را که از مهم ترین تئوری های تلفیقی در جامعه شناسی است مطرح می کند. وی در این تئوری با تلفیق دو سطح خرد و کلان تلاش دارد تا بینش تئوریک جامع تری را برای توصیف و تحلیل ساختارهای اجتماعی و نیز کردارهای کنش گران اجتماعی در دوران مدرن ارائه دهد.
به نظر می رسد با استفاده از تئوری گیدنزی می توان گفت :«دو مفهوم کارکرد و ساختار در پیوند با هم قرار می گیرند و ساختار و کارکرد دین و فرهنگ نیز با یکدیگر در ارتباط قابل تعریف هستند. از نظر گیدنز ساختارگایی و کارکردگرایی به واسطه اولویتی که برای ابژه – ساختار – نسبت به سوژه – کنش – قائل هستند ، مشابه هستند.
در دیدگاه موسوم به کارکردگرایی که عموما در ساختارگرایی کاردگرایی تلفیق شده است. دو مفهوم کارکرد و ساختار در پیوند با یکدیگر ظاهر می شوند و البته بار تبیین بر دوش کارکرد قرار می گیرد».
من مفهوم بافت و بافتار را به این متن افزوده ام. اجتماع در ساختار و کارکرد در متنی از ارتباط قرار می گیرد که بنیادهای آن را بافت ذهنی – فکری ، و بافتاری از دین و فرهنگ آن را برساخته می کند. من بر این باورم که نمی توان نقش اسطوره ها ، استعاره ها ، فرنگ و تمدن ، سبک زندگی ، تجارب زیستی ، ادراک موجود از پنجره زیست دینی و فرهنگی و رفتارهای ریز و درشت مردم را در فرهنگ های گوناگون و بر ارتباط با آن ها نادیده انگاشت».
پرسش در این جا این بود که چگونه می توانیم این ارتباط متن واره یا بافت واره در باهم بودگی را گسترش دهیم؟ فرهنگ بخش آدمی پرداخته است. فرد آن را آغاز می کند. ولی جماعت آن را می پذیرد و تا زمانی که عمومیت دارد و مورد اقبال و استقبال مردمان است ، ماندگاری دارد. فرهنگ است. اما، تعریف عملیاتی تر از فرهنگ ما را به سمت تجارب مشترک می برد، که آن تجارب درک ما از جهان را شکل میدهد. این گروهها میتواند شامل گروهی باشد که در آن به دنیا آمدهایم؛ خانواده ، مثلا گروه جنسیتی که به آن تعلق داریم، گروه نژادی، ملیت، طبقه و یا دین؛ و یا حتی گروههایی که به آن میپیوندیم و یا بخشی از آن میشویم. مثلا، نقل مکان به یک منطقه جدید ، پذیرفت سبک جدیدی از لباس پوشیدن ، تغییر در وضعیت اقتصادیمان، و یا شیوه استفاده از یک فناوری ، میتواند به ما یک فرهنگ تازه بدهد. وقتی درباره فرهنگ به این شکل وسیع فکر میکنیم، به این نتیجه میرسیم که همه ما در آن واحد به چندین فرهنگ تعلق داریم. آیا با این نکته موافقید؟ این تعریف از فرهنگ بر شما چگونه صدق میکند؟