مقدمه ای بر هویت بخشی فرهنگی(5)
مهدی مطهرنیا
آینده پژوه سیاسی و اجتماعی
باریخ نیوز- ما بارها و بارها و بارها از فرهنگ سخن می گوئیم. از آن می شنویم. انواع آن را باز می یابیم. بر ان می شویم تا فرهنگ خانواده، فرهنگ زندگی شهری و روستایی، فرهنگ آپارتمان نشینی، فرهنگ اروپایی، انقلاب فرهنگی، مهندسی فرهنگی!! انقلاب فرهنگی، تعامل و تبادل فرهنگی، و …. را باز یابیم. من در تعریف خود از فرهنگ آورده است :«فرهنگ بخش آدمی پرداخته حیات وی، اما جماعت پذیرفته آن است». او باور دارد به این معنا فرهنگ دارای ویژگی های مهم زیر است:
یک : محصول تلاش ذهنی – فکری آدمی برای انسجام بخشیدن به زندگی در عرصه عینی – عملی بشری است.
دو : خروجی عینی آن ناشی از پذیرش عمومی و جماعت های انسانی است. به بیانی دیگر اگرچه آدمی آن را پردازش می کند و به وجود می آورد ولی این مجموعه آدمیان و خرد جمعی است که آن را می پذیرد. این تعریف از این جهت اهمیت دارد که فرهنگ را از باور جدا می سازد و آشکارا بر این امر صحه می گذارد که فرهنگ متکی بر پذیرش جماعت است. این در حالی است که باور متکی بر پذیرش فردی است. مخاطب باورها فرد است. مخاطب فرهنگ جمع و جماعت است. از همین جهت و بر مبنای پذیرش عمومی فرهنگ است که عناصر فرهنگ دگرگون شونده هستند. فرهنگ هم عناصر ثابت دارد و هم متغیر مثلاً یکی از عناصر ثابت ایرانی ها خداجو بودن آنهاست که تقریباً در طول تاریخ همیشه بوده است ولی برخی از نمادها، هنجارها، الگوهای رفتاری ایرانیان؛ مصادیق فرهنگ مانند معماری پوشش تغذیه، سبک زندگی در طول تاریخ تغییر داشته است. بسیاری از موزه ها بازتابشگر ضربان قلب تغییرات فرهنگی در بسترهای زمانی حیات بشر بوده و هستند. تکرار می کنم، هویت بحشی فرهنگی در این مسیر معنا می پذیرد. از نظر لغوی، واژه هویت(identity) به دو معنای ظاهراً متناقض به کار میرود:
1ــ همسانی و یکنواختی مطلق؛
2ــ تمایز، که دربرگیرنده ثبات یا تداوم طی زمان است.
معنای اول دربرگیرنده همسانی بین خودیها و معنای دوم، تمایز میان خودیها و غیر خودیهاست. هویت در تماس با دیگران ساخته میشود؛ یعنی وقتی غیر خودی مطرح باشد، خودیها به همسانیها و شباهتها پی میبرند. یکی از ویژگیهای دولت ملّی ساخت هویت، و حفظ و بازسازی آن در گذر زمان است که به وسیله گفتمانها و ایدئولوژیهای مسلط انجام میشود. پیش از فراگیر شدن فرایند جهانی شدن، معمولاً گفتمانهای رسمی کارویژه هویتسازی و هویتیابی خود را به آسانی انجام میدادند، اما جهانی شدن این وضع را به هم زده است.
بنابراین هویت داشتن در درجه اول به معنای خاص بودن، متمایز بودن، ثابت و پایدار ماندن و به جمع تعلق داشتن است. احساس متمایز بودن به وجود مرزهای پایدار و کموبیش نفوذناپذیر نیازمند است.
گاهی فرهنگ به معنی رشد و تربیت افراد و جامعه انسانی به کار میرود، اما به مرور معنای این مفهوم متحول شده است و در مورد هر آنچه به صورت اجتماعی کسب میشود به کار میرود و عبارت است از مجموعه دانش، باور، هنر، دین، اخلاق، حقوق و آداب و رسوم و هر استعدادی که انسان به مثابه عضوی از جامعه معیّن کسب میکند.
فرهنگها طی زمان سیّالاند و با ترکیب و تفسیر در خلال روابط ساخته میشود. باوجودیکه فرهنگها در نتیجه تعامل افراد ساخته میشوند، این به معنای به آسانی ترکیب شدن آن نیست. بعضی از فرهنگها به آسانی در مقابل دیگر فرهنگها مستحیل میشوند و بعضی دیگر موضعی سرسختانه دارند. نگاه به سطور فوق و محتوای آن به خوبی نشان می دهد که فرهنگ هویتی اجماع ساز و باهم بودگی آفرین و در همان حال دارای وجوه متمایز سازنده است.
«فرهنگ» هر جامعه در ترسیم «ساختار» آن جامعه مؤثر است، به طورى که نظریهپردازان «فرهنگ سیاسى»، همچون آموند و پاول، با استفاده از تقسیم فرهنگ سیاسى جوامع مختلف به تقسیم نظام هاى سیاسى آن ها پرداختهاند. البته این به معناى غفلت از تاثیر حکومتبر فرهنگ سیاسى جوامع نیست.
در بسیاری از گستره های پژوهشی، جهت روشن نمودن مفهوم فرهنگ، رابطه آن با تمدن بیان مىشود؛ زیرا این دو، رابطه مفهومى تنگاتنگى دارند و حتى بعضى آنها را مترادف دانستهاند. معانى متفاوتى که براى دو واژه ذکر گردیده است در چهار دسته زیر قرار مىگیرند:
۱. مترادف بودن فرهنگ و تمدن. فرهنگ جامعهشناسى مىنویسد: «در سنت انگلیسىفرانسوى، مفهوم فرهنگ اغلب مترادف با تمدن به کار مىرود». هخدا معناى مجازى «تمدن» را تربیت و ادب، که از معانى فرهنگ است، ذکر کرده است. همچنین ادوارد تایلر تعریف مشابهى ارائه داده است: «فرهنگ یا تمدن… کلیت درهم بافتهاى استشامل: دانش، دین، هنر، قانون، اخلاقیات، آداب و رسوم و هرگونه توانایى و عادتى که آدمى همچون عضوى از جامعه به دست مىآورد.
۲. گسترش معناى تمدن به گونهاى که شامل فرهنگ نیز بشود. دایرةالمعارف بریتانیکا، دایرةالمعارف امریکانا و گاستون بوتول ین گونه نظر داده اند. فوکوتسوا یوکیشى نیز مىنویسد: «در مورد تمدن مىتوانیم بین صورت خارجى و روح درونى آن تمایز قائل شویم».
۳. گسترش فرهنگ به گونهاى که شامل تمدن هم بشود. الموسوعة السیاسیة، دایرةالمعارف فارسى ، دایرةالمعارف بینالمللى و افرادى مانند هرتسکوویتس ، و ر.ه. لوى تعریف هایى مشابه ویسلر ارایه دادند; ویسلر فرهنگ را عبارت از «تمامى کرد و کارهاى اجتماعى، به گستردهترین معناى آن، مانند زبان، زناشویى، نظام مالکیت، ادب و آداب، صناعات، هنر و…» مىداند.
۴. تفکیک بین فرهنگ و تمدن. محمد على اسلامى ندوشن دو تفاوت بین آن دو ذکر مىکند. فرهنگ جنبه ذهنى، معنوى و فردى دارد و تمدن جنبه عملى، عینى و اجتماعى. فرهنگ وسیعتر و قدیمتر از تمدن است. باتامور، موریس دوورژ، گى روشه ، و اوسکو ، همین نظر را ارائه دادهاند.
با ملاحظه تعاریف فوق و پذیرش تفکیک بین فرهنگ و تمدن، تعریفى که از فرهنگ ارائه مىشود عبارت است از: جنبههاى تصورىاى که از منابع مختلف براى فرد یا جامعه اندوخته شده و با ایجاد انگیزه موجب کنش مىگردد و به وسیله آثار خارجىاش قابل بررسى و ارزیابى است. از فرهنگ به عنوان خود یا هویت فرد و جامعه یاد کرده اند.